just let it go

خدایا یاریم کن اگر چیزی شکستم دل نباشد!!

باز باران بي ترانه ....

باز باران با تمام بي کسي هاي شبانه
مي خورد بر مرد تنها
مي چکد بر فرش خانه
باز مي آيد صداي چک چک غم
باز ماتم ...

من به پشت شيشه تنهايي افتاده
نمي دانم ، نمي فهمم
کجاي قطره هاي بي کسي زيباست ....

نمي فهمم چرا مردم نمي فهمند
که آن کودک که زير ضربه شلاق باران سخت مي لرزد
کجاي ذلتش زيباست ...
نمي فهمم ....

 

من ديـــوانه ي آن لـــحظه اي هستــم که تو دلتنگم شوي
و محکم در آغوشم بگيــري
و شيطنت وار ببوسيم
و من نگذارم
عشق من
بوسه با لـــجبازي، بيشتر مي چسبـــد!!!
 

 

 

گاهـ ـي حجـ ـم ِ دلــــتنـگي هايـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زيـاد ميشود
که دنيــــا
با تمام ِ وسعتش
برايـَم تنگ ميشود ...
... دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسي کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسيــــد از
حرکـت ايستـاد...
دلتنگ کسي که دلتنگي هايم را نديد...
دلتنگ ِ خود َم...
خودي که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام ...

گذشت ديگر آن زمان که فقط يک بار از دنيا مي رفتيم
حالا يک بار از شهر مي رويم

يک بار از ديار … يک بار از ياد … يک بار از دل … و يک بار از دست
 

 

 

من به هر تحقيري که شدم با صداي بلند خنديدم ...
نام مرا گذاشتند "با جنبه" بي انکه بدانند
خنديدم تا کسي صداي شکسته شدن قلبم را نشنود…!
 

 

 

بغض کنيد ...
گريه کنيد ...
دق کنيد ...

ولي با آدماي بي ارزش درددل نکنيد!!

 

 

 

گريه نمي کرد هرگز در مرگ مادرش

و نکرده بود هرگز در ترک همسرش

پچ پچ مي کردند زنان پشت سرش

که بسيار بي احساس است خير سرش

وفحش مي خورد از مردان که گور پدرش

و چه بي صدا مي شکست تمام اعضاي بدنش

او سال ها بود که مرده بود

در نبود فرهنگ درک در کشورش
 

 

 

 

به ثانيه ها گوش مي کنم

و چشمهايم را مي بندم و اشک ميريزم

چقدر خسته ام

چقدر دلم مي خواهد همينجا بين عبور و مرور مدام ماشين ها و مردم دراز بکشم و دنيا را به ايستادن وا دارم

چقدر دلم مي خواهد بروم بالا ترين جاي شهر بايستم و بلند بلند بخندم...

به خودم و به دردهايي که هيچ درماني برايشان تجويز نمي کني...

... آه خدايا بيا هر دو دست برداريم تو از ساختن انسان و من از سوختن به پايش
 

کلافه کرده اي مرا . . .
 چرا هميشه لبخندهايت از نوشته هاي من زيباتر است؟
 .

 

 

زنـــدگي بهانه استـــ
 من هوا را به اميد
 همنفسي
 با تو
 تنفس مي کنم

 

 

بي خيال است ، خيلي بي خيال ؛ همان کسي که تمام خيال من است …

 

 

 

نويسنده ها “سيگار” مي کشند
 شاعرها “هجران”
 نقاش ها “تابلو”
 زنداني ها “تنهايي”
 دزدها “سرک”
 مريضها “درد”
 بچه ها “قد”
 و من براي کشيدن ، “نفسهاي تو” را انتخاب مي کنم …
 

 

شسته ام ، کجا ؟ کنار همان چاهي که تو برايم کندي ، عمق نامردي ات را اندازه مي گيرم

 

 

تمام غصه ها
دقيقا از همان جايي آغاز مي شوند که
ترازو بر مي داري مي افتي به جان دوست داشتنت !
اندازه مي گيري !
حساب و کتاب مي کنيُ مقايسه مي کني . . .
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که
زيادتر دوستش داشته اي ، که زيادتر دل داده اي ،
که زيادتر گذشته اي ، که زيادتر بخشيده اي ،
به قدر يک ذره ، يک نقطه ، يک ثانيه حتي !
درست از همانجاست که توقع آغاز مي شود
و توقع آغاز همه ي رنج هايي است
که به نام عشق مي بريم . . .

نوشته شده در برچسب:,ساعت 15:15 توسط parya| |

تکنیک مراقبه شماره ( 1)در حالیکه چشمانتان را بسته اید چند دقیقه را صرف ریلکس کردن تمام بدن کنید سپس کره چشمتان رابه سمت بالا بچرخانید تا جاییکه کشش و فشار اندکی را در ماهیچه های اطراف چشمتان احساس کنید.سپس دید درونی خود را بر صفحه سیاه درون متمرکز کنید.سعی کنید در این مرحله به خواب نروید بلکه همچنان توجه تان را در همین حالت متمرکز کنید .هرگاه که ذهنتان منحرف شد و به موضوع دیگری پرداخت خیلی ساده آن را بازگردانید ودوباره آغاز کنید.به صدای سوت ضعیف در بالای سرتان گوش کنید وتوجه ثانویه خود را به گوش دادن به آن معطوف سازید.
تجسم کنید که سوت مذکور مانند جریانی از امواج است که از پایین کالبد فیزیکی تان به بالا حرکت کرده و از قسمت بالای سرتان خارج میشود. اجازه دهید تااین سوت دید درونی تان را بطور کاملا طبیعی به بالا ببرد. به آرامی تمرکز دید درونی تان بر سیاهی صفحه درون را متوقف کنید.اگر این کار را مدت بیشتری انجام دهید از به خواب رفتن شما جلوگیری می کند. در عوض فقط هشیاری جنبی و خفیفی را در اطراف چشم سوم خود در درون پیشانی حقظ کنید تا به این ترتیب صفحه سیاه را همچنان نزدیک به نقطه دید درونی تان نگه دارید. سرانجام در حالتی نا منتظر و بی خبر به خواب خواهید رفت.اگر احساس خفیفی از سوزش و گزگز یا احساس کشیدگی در قسمت بالای سرتان بوجود امد بسیار عالی است. اگر هم این اتفاق نیفتاد اشکالی ندارد.اگر باعث این احساس در سرتان شوید و توجه ثانویه خود را در آن نقطه از سرتان معطوف دارید آنگاه پس از به خواب رفتن احتمال خارج شدن از کالبد اندکی بیشتر خواهد شد.سخت ترین قسمت این تکنیک هنگامی است که حدودا یک ساعت و نیم از آغاز آن بگذرد. در این هنگام است که موج فریبنده و اغوا کننده ای از خستگی ذهنی و جسمانی در سراسر کالبد
فیزیکی ایجاد می شود و استقامت و اراده ذهنی را شدیدا به مبارزه می طلبد. تسلیم شدن به این موج وسوسه انگیز از خستگی و به خواب رفتن معمولا هر گونه احتمال برای خارج شدن آگاهانه از کالبد را تا حد صفر کاهش می دهد.سعی کنید تا از نظر ذهنی بر این موج از خستگی فائق شوید و به مراقبه خود ادامه دهید در این مرحله با گذشت هر لحظه شانس و احتمال سفر خروج از کالبد با خود آگاهی بسیار خوب به تدریج افزایش می یابد.


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 12:18 توسط parya| |

یکی اشتباهی به گوشیه مامانم اس ام اس داده

عزیزم الان تاپ شلوارک قرمز پوشیدم اس بده!!!!!
مامانم:فک کنم داشتن مشاعره می کردن!!!!!
من:آره مامان جان خودتو درگیر نکن!!!!
فقط خدار و شکر کردم طرف تاپ شلوارک تنش بود وگرنه کی می خواس مامان منو توجیه کنه:|
.
.
.
.
.
.
دیروز بعد شیش ساعت کار کردن رفتم نشستم تو یه پارک یه ساندویچ بخورم،یهو دو تا کفتر عاشق اومدن نشستن روبروم!!!!یه ملچو مولوچو ماچو موچی راه انداختن که من به خودم سس میزدم ساندویچو می کردم تو دماغم بس که تو کف اینا بودم!!!!!اصن داغووووون
.
.
.
.
.
.
تو جمع خانواده داشتیم فیلم میدیدم طرف دو شخصیته بود زرت و زرت میزد آدم میکشت یه ساعت بعد عین یه بچه گوگولی عاشقانه نگات میکرد!!!!
بابام:خانوم نکنه این بچمونم دوشخصیته باشه؟؟؟؟
مامانم: نه بابا خیالت راحت این از اولم بی شخصیت بود چه برسه به دو تا شخصیت!!!!
ینی تخریب در حد هیروشیما....الان دارم هنوز تیکه هاشو جم می کنم:||||
.
.
.
.
.
.مراقب سر جلسه امتحان اومد گفت کارت ورود به جلسه ؟

گفتم اصن به قیافه من میخوره درسخون باشم جای کسی‌ بیام امتحان بدم ؟

گفت خداییش نه و ول کرد رفت !

.

.

.


یه چند وقتیه کودک درونم ناآرومه

مدام بهانه می گیره به نظرتون اگه

بزنم لهش کنم، کودک آزاری محسوب میشه!؟

.

.

.

امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون

صدام رو عوض کردم بابام گوشی رو برداشت بهش گفتم

ما پسرتون رو دزدیدیم ۱۰۰ هزار تومن بیارین به این آدرس

و گرنه پسرتون رو میکشیم

بابام برگشت گفت ۲۰۰ تومن میدم یه جوری بکشینش طبیعی به نظر برسه ! :(

.

.

.

بدتر از اونایی که وقتی شوخی میکنی جدی میگیرن

اونایی هستن که وقتی جدی میگی شوخی میگیرن !

.

.

.

یه سئوالی داشتم مامان شما هم از قسمت فر اجاق گاز به جای انباری استفاده می کنه ؟

.

.

.

یکی از ملانصرالدین می پرسه چه جوری جنگ شروع می شه؟

ملا بدون معطلی یکی می زنه زیر گوش طرف و میگه اینجوری

.

.

.

پِجَر!! پِجَر!! من اومجَم!!

(اسمایلی پسرشجاع وقتی پدرشو صدا میکرد)

.

.

.

وودکا + یخ ... کلیه ها متلاشی میشه !
عرق + یخ ... کبد خراب میشه !
تکیلا + یخ ... مغز داغون میشه !
ویسکی + یخ ... قلب فنا میشه !
این یخ لعنتی سلامتی ما رو تهدید میکنه !
.

.

.

از جلوی پارک محلمون رد میشدم دیدم یه دختــر خارجی داره عکس میگیره...

رفتم جلو بهش گفــــــــتم : ?can u speak english

انگار دنیارو بهش داده بودن با کلی شوق و ذوق گفت : Yeeees ,I caaaan!!!!!!

زدم رو شونــش گفتم : " sorry , I can't
.
.
.
دیشب خواب دیدم دارم درس میخونم

که یهو از خواب پریدم...

رفتم صدقه انداختم ؛ رفع بلا شد!!!
.
.
.
بعضی شبها که خوابم نمیبره ، یه جوری که مغزم بشنوه میگم:

" برم یه کتابی بیارم بخونم".

هیچی دیگه؛

اصن بیهوش میشـم :|

روش خوب و امتحان شده ایه!
 


( قند ) خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه ( شور ) می زند برای ما . . .
اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش

دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید !
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . .
.
.
.
.
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره

میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش

دلت میخواد بمیری . . .

.

.
.
.
تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ”
تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ”
تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ”
تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ”
تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ”
تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ”
تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ”
تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست . . .
.
.
.
.
سلامتیه اون پسری که . . .
۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . .
باباش گفت چرا گریه میکنی ؟
گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید . . .
.
.
.
.
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن . . .
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن . . .
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن . . .
به سلامتی همه مادرای دنیا . . .
.
.
.
.
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
.
.
.
.
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . .
.
.
.
.
شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . .
.
.
.
.
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . .
.
.
.
.
به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !
.
.
.
.
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . .
ولی پدر . . .
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . .
بیایید قدردان باشیم . . .
به سلامتی پدر و مادرها
.
.
.
.
دست پر مهر مادر تنها دستی است که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلند تر است . . .
.
.
.
.
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . .
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟
پسر میگه : من !
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ !
پسر میگه : بازم من شیرم !
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟
پسر میگه : بابا تو شیری !
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . .
به سلامتی هرچی پدره . . .
.
.
.
.
مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . .
.
.
.
.
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد !
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .
.
.
.
.
اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر است . . .

نوشته شده در برچسب:,ساعت 9:56 توسط parya| |


Power By: LoxBlog.Com